Wednesday, June 9, 2010

...اعترافی هستــــ... تــــــــو نیستی



...شب در اتاقم سرازیر شده... دیرهنگامیست خورشید، توانِ زورآزمایی با روزگار را باخته
تقویمِ سردِ خاکستری، هنوز لَنگِ دیروز- یخ زده... دیروزی که سه سال است دیروز مانده و انگار پس دادنِ روحم را خیالش نیست
کافی گفته ام... از عشق و مهر و شوق و سنجاقک
کافیست، مرورِ تلخی ها... تصادف و تولد و انتظار و قرص و خودکشی و آمبولانس و پارچه هایِ سفید و خاک هایِ ریز و سرد
...ســــــــــــــــــــــــــــــه سال گذشت... شاید سی سال 
از آن روزی که روحم را لابه لایِ بال هایِ کلاغ هایِ شوم، گم کردم... صدایم را در گیر و دارِ جیغ هایِ مادربزرگ فراموش کردم و نگاهم را در بهتِ سرخ رنگِ چراغِ آمبولانس جا گذاشته ام... لال، خیــــره و مبهوت 
...دیریست نازنین......... دیریست این تقویمِ لعنتی، قصد فردا شدن ندارد
چشمانت را بسته ای... نگاهت دیگر عاشقانه بارانم نمیکند و شاید دستهایت خیلی سرد تر و زخمی تر از قبل باشد
اما حقیقت، زخمی سنگین تر از این حرفهاست
نامه و عطر و ترانه و شمع و پیراهن و یاد و اشک و تنهایی به کنار
حقیقت نبـــــــــــــــــــــــــــــــــودنِ توست
...
پدرام پنهان
خرداد/20/89
June/10/2010 

25 comments:

  1. تمام نورهای قرمز از پشت پرده‌های اشک رو چشام جا می‌مونه همیشه

    ReplyDelete
  2. لعنتی
    داغ دلم تازه شد
    تو رفته ای
    و
    هیچ
    فردا نمی شود
    .
    .
    .
    .
    .
    :(((((((((((
    تا همیشه

    ReplyDelete
  3. نميدونم چي بگم
    .
    .
    .

    :-s

    ReplyDelete
  4. :(
    پدرام گل
    نمیدونم چی بگم
    فقط یاد متن بلاگ 360 افتادم و گریه هایی رو که با نوشته ات کرده بودم ... چقدر زود 3سال شد

    ReplyDelete
  5. روحش شاد عزیزم :(
    متاسفم
    می فهمم چی می گی :(

    ReplyDelete
  6. ای واااای
    من که اصلا نمی دونم کی هست و چه اتفاقی افتاده بوده
    ولی کلی احساستو درک می کنم
    و غمناک شدم
    :(

    ReplyDelete
  7. مریم شیروانیانJune 10, 2010 at 7:15 AM

    من میدونم چقدر سخته

    اما خاطرات شیرین شاید
    هیچکاه مرگ نداشته باشد

    جاودانه باشد شادی اش آنجا

    مریم

    ReplyDelete
  8. مریم شیروانیانJune 10, 2010 at 7:17 AM

    راستی تبریک برای شروع اینجا خیلی زیباست همه چی

    ReplyDelete
  9. ...دیریست نازنین......... دیریست این تقویمِ لعنتی، قصد فردا شدن ندارد

    ReplyDelete
  10. و دیگر نیستی...در این خزان ترس.یادم نمی رود رفتنت را ،برای خاموش های گریه های ممتد شبانه ام

    خاطره می خواهم،برای این همه فصلِ بی تو

    تویی که هنوز در منی....جاری نخستین عشق

    ReplyDelete
  11. بچه ها بازی می کنن،اسمش رو می ذارن بازی چون فکر می کنن زندگی چیزی ماورای بازی گرگم به هوای اوناس.بزرگ می شن!تموم می شن...و بعد می فهمند زندگی خلاصه ی بازی های اونا بوده نه حتی بیش تر.سوختییییی.....سوختییییییییی......باختییییی....برو بیرون از بازی......و تو هم رفتی....به همین سادگی

    ReplyDelete
  12. قشنگ می شه حس کرد با تمام وجودت نوشتیش.چیزی که آدم رو از کلمات می کَنه

    ReplyDelete
  13. از داشتنتون زیادی خوشحالم، مرسی ازتون

    ReplyDelete
  14. همه ی موهای تنم سیخ شد!!!ا

    پدرامم چه خوب می نویسی ... روحش شاد ... چه خدای بزرگی داره که چون تویی انقدر زیبا براش می نویسه و همیشه به فکرشه

    روحش شاد

    ReplyDelete
  15. ...روحشون شاد
    :(


    خیلی قشنگ نوشتی

    ReplyDelete
  16. پدارم چرا پس آپ نمی کنی ؟

    ReplyDelete
  17. آپ میکنم عزیز جون:* عجله نکن

    ReplyDelete
  18. پدرام یاد پارسال افتادم که همین موقع بلاگ زده بودی تو 360
    .
    .
    .
    .
    این خیلی خوبه که تو یه یادشی
    اونم حتما خوشحاله
    ;)

    ReplyDelete
  19. حقیقت نبودن ِ توست
    عالی بود

    ReplyDelete
  20. @آره... امیدوارم، مرسی که خوندی :هما
    @Matbuat: مرسی، مرسی

    ReplyDelete
  21. salam pedram
    khobi :(( dast neveshte hat alie :(
    1 kare mohem daram mitoni IDito bezari :( ?

    ReplyDelete
  22. اومدم ببینم نوشته جدیدی داری یا نه که دیدم نه که نه
    عادت ندارم تو وبلاگ گردیام کامنت بنویسم ولی نوشتم که توام بنویسی بازهم

    ReplyDelete