...شب در اتاقم سرازیر شده... دیرهنگامیست خورشید، توانِ زورآزمایی با روزگار را باخته
تقویمِ سردِ خاکستری، هنوز لَنگِ دیروز- یخ زده... دیروزی که سه سال است دیروز مانده و انگار پس دادنِ روحم را خیالش نیست
کافی گفته ام... از عشق و مهر و شوق و سنجاقک
کافیست، مرورِ تلخی ها... تصادف و تولد و انتظار و قرص و خودکشی و آمبولانس و پارچه هایِ سفید و خاک هایِ ریز و سرد
...ســــــــــــــــــــــــــــــه سال گذشت... شاید سی سال
از آن روزی که روحم را لابه لایِ بال هایِ کلاغ هایِ شوم، گم کردم... صدایم را در گیر و دارِ جیغ هایِ مادربزرگ فراموش کردم و نگاهم را در بهتِ سرخ رنگِ چراغِ آمبولانس جا گذاشته ام... لال، خیــــره و مبهوت
...دیریست نازنین......... دیریست این تقویمِ لعنتی، قصد فردا شدن ندارد
چشمانت را بسته ای... نگاهت دیگر عاشقانه بارانم نمیکند و شاید دستهایت خیلی سرد تر و زخمی تر از قبل باشد
اما حقیقت، زخمی سنگین تر از این حرفهاست
نامه و عطر و ترانه و شمع و پیراهن و یاد و اشک و تنهایی به کنار
حقیقت نبـــــــــــــــــــــــــــــــــودنِ توست
...
پدرام پنهان
خرداد/20/89
June/10/2010
تمام نورهای قرمز از پشت پردههای اشک رو چشام جا میمونه همیشه
ReplyDeleteلعنتی
ReplyDeleteداغ دلم تازه شد
تو رفته ای
و
هیچ
فردا نمی شود
.
.
.
.
.
:(((((((((((
تا همیشه
نميدونم چي بگم
ReplyDelete.
.
.
:-s
:(
ReplyDeleteپدرام گل
نمیدونم چی بگم
فقط یاد متن بلاگ 360 افتادم و گریه هایی رو که با نوشته ات کرده بودم ... چقدر زود 3سال شد
روحش شاد عزیزم :(
ReplyDeleteمتاسفم
می فهمم چی می گی :(
ای واااای
ReplyDeleteمن که اصلا نمی دونم کی هست و چه اتفاقی افتاده بوده
ولی کلی احساستو درک می کنم
و غمناک شدم
:(
من میدونم چقدر سخته
ReplyDeleteاما خاطرات شیرین شاید
هیچکاه مرگ نداشته باشد
جاودانه باشد شادی اش آنجا
مریم
راستی تبریک برای شروع اینجا خیلی زیباست همه چی
ReplyDelete...دیریست نازنین......... دیریست این تقویمِ لعنتی، قصد فردا شدن ندارد
ReplyDeleteو دیگر نیستی...در این خزان ترس.یادم نمی رود رفتنت را ،برای خاموش های گریه های ممتد شبانه ام
ReplyDeleteخاطره می خواهم،برای این همه فصلِ بی تو
تویی که هنوز در منی....جاری نخستین عشق
بچه ها بازی می کنن،اسمش رو می ذارن بازی چون فکر می کنن زندگی چیزی ماورای بازی گرگم به هوای اوناس.بزرگ می شن!تموم می شن...و بعد می فهمند زندگی خلاصه ی بازی های اونا بوده نه حتی بیش تر.سوختییییی.....سوختییییییییی......باختییییی....برو بیرون از بازی......و تو هم رفتی....به همین سادگی
ReplyDeleteقشنگ می شه حس کرد با تمام وجودت نوشتیش.چیزی که آدم رو از کلمات می کَنه
ReplyDeleteاز داشتنتون زیادی خوشحالم، مرسی ازتون
ReplyDeletebackgrounde no ham mobarak ;)
ReplyDeleteهمه ی موهای تنم سیخ شد!!!ا
ReplyDeleteپدرامم چه خوب می نویسی ... روحش شاد ... چه خدای بزرگی داره که چون تویی انقدر زیبا براش می نویسه و همیشه به فکرشه
روحش شاد
...روحشون شاد
ReplyDelete:(
خیلی قشنگ نوشتی
...مرسی... مرسی
ReplyDeleteپدارم چرا پس آپ نمی کنی ؟
ReplyDeleteآپ میکنم عزیز جون:* عجله نکن
ReplyDeleteپدرام یاد پارسال افتادم که همین موقع بلاگ زده بودی تو 360
ReplyDelete.
.
.
.
این خیلی خوبه که تو یه یادشی
اونم حتما خوشحاله
;)
حقیقت نبودن ِ توست
ReplyDeleteعالی بود
@آره... امیدوارم، مرسی که خوندی :هما
ReplyDelete@Matbuat: مرسی، مرسی
baba up kon digeeeeeeee
ReplyDeletesalam pedram
ReplyDeletekhobi :(( dast neveshte hat alie :(
1 kare mohem daram mitoni IDito bezari :( ?
اومدم ببینم نوشته جدیدی داری یا نه که دیدم نه که نه
ReplyDeleteعادت ندارم تو وبلاگ گردیام کامنت بنویسم ولی نوشتم که توام بنویسی بازهم